شقایقی روییده در کویر دل
شقایقی روییده در کویر دل

شقایقی روییده در کویر دل

خدا یارش باد

نازنینی زبرم رفت خدا یارش باد
لطف او در همه احوال نگهدارش باد

گرچه از دایره جمع مرا بیرون کرد
دل خوبان جهان در خط پرگارش باد

دست من گربرسد بر در آن قصر بلند
سر ما در کنف سایه دیوارش باد

گلبنی بود که در پای کسی خار نخواست
هر که جز گل بزند یر سر او خوارش باد

ناگهان دست من از دامن او شد کوتاه
هر کجا پای نهد دست خدا یارش باد

به دعا میطلبم تا مگر آن سر بلند
بر بلندای زمان شوکت بسیارش باد
                                               ۲۳ اردیبهشت ۸۲

بی تو ...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه' جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید، باغ صد خاطره خندید
یادم آید که شبی با هم آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم در آن خلوت دل خسته و گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه' ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورد به مهتاب
شب و صحرا، گل و سنگ
همه دل داد به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آینه’ عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
مرغ شب ناله' تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستن، نرمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
اردیبهشت ۸۲ ..تهران

بوی بهار میدهد

نامه خوبت ای عزیز بوی بهار میدهد
از تو اگر رسد خبر بوی بهار میدهد

تاکه رسم به نامه ات بوسه زنم به نام تو
نام تو بر لب پدر بوی بهار میدهد

تار لطیف موی تو همره نامه دیده ام
نامه ی تو ز هر نظر بوی بهار میدهد

شب همه شب به عشرتم تاکه سپیده سرزند
یاد تو در دل سحر بوی بهار میدهد

تاکه به کوچه میروم همره یادهای تو
حال وهوای هر گذر بوی بهار میدهد

جان به فدای نامه بر گر زتو مژده آورد
زان که زدوست یک خبر بوی بهار میدهد

چون زتو سر کنم سخن گل بدمد ز شعر من
نیست عجب گراین اثر بوی بهار میدهد

دیده به ره نهاده ام تا زتو نامه ای رسد
نامه خوبت ای عزیز بوی بهار میدهد

چقدر دلتنگم...

هنوز جای قدمهات روی دلم مونده...
جای نگاهت..توی چشمام ...
عزیز دل..چقدر دلتنگم...
برای بعضی حال ها هیچ نوشته ای نمی تونه درمون باشه...
هیچ قلمی نمی تونه این همه دلتنگی رو بنویسه فقط اینکه ..چه زود گذشت..
چقدر از فاصله می ترسیدم...
چقدر از فاصله می ترسیدم و اکنون گرفتار آنم..
چقدر این فاصله ها ما رو عاشق تر میکنه..چقدر این فاصله ها رو دوست دارم…
همه حرفهای کنایه آمیز رو با جون و دل می خرم..
فقط به خاطر جای نگاهت توی چشمام..
راستی چی باید بگم..؟؟؟
گاهی یه سکوت طولانی هم نه..حتی یه سکوت کوتاه …
بهتر از هزار و یک حرف نگفته هست..
سکوت..
قبل از فریاد..
قبل از نگاه..
قبل از صدا.

بر من ببخش

بهار چشم غزلهای نا سروده من
بر من ببخش
بر من که هیچگاه
__ با انتظار جاری دستانت
پیوند جاودانه نبستم
بر من ببخش
دستی مرا به حادثه
عشقی مرا به کوچه کشانده است
من قد کشیده ام
__ در جستجوی دست توانبخش آفتاب
در باورم شکفته ، بی آفتاب ،
__ عشق
احساس کودکانه محکومی است
من قد کشیده ام که راز شکفتن را
از لهجه درخت بیاموزم
من فکر می کنم در سرزمین باران
__ باید از عشق حرف زد
در کوچه های دوست با عشق دست داد
همپای رود رفت
و در انتظار دشت
__ صدا سر داد :
" آی عشق آمدیم "
بهار چشم
بر من ببخش
بر من که هیچگاه نگفتم
نانی و آب و خانه ای و تو ، برای من
معنای زندگی است
نه نه – برای من
از پنجره گسستن و در کوچه حل شدن
با مردم محله نشستن
با بی هراسهای پیاده
تا گرگ و میش حادثه رفتن
با راز ابر و آینه پیوستن
در شوق یک سلام شکفتن
از آسمان جواب گرفتن
معنای زندگی است
بهار چشم غزلهای نا سروده من
در خشکسال مهلک و تبدار این زمین
شعر برهنه ام
در جستجوی مرهم باران است
روزی اگر
با التهاب خاک بیامیزد
__ باران بارور
دستان من به دست تو پیوند می خورد
اما اگر که حادثه ابری شد
بر من ببخش
بهار چشم غزلهای نا سروده من

تنهایی رو با کی قسمت می کردم...

پرستوی زیبای پا به راه،
چی می خونی؟!
سرود عشق واسه بنفشه ها؟...
نخون،نخون که...
اینجا بنفشه ای نداره،
...می ترسم از بیداریِ خر زهره ها.
چشم مست...
صدایِ ناله ی برگای پاییزی بود ،زیر پام.
...چقدر دل سنگ شده بودم! ولی نمی شد وایسم،
از یه طرف صدای ناله ها شون دلم رو می لرزوند،
از طرف دیگه بدون این لرز،دلم ...می رفت...
آخه چطور می شد فریاد های این همه برگ، فقط یه حس رو تو آدم زنده کنه؟!
...اونم چه حسی،
تنهایی.
آسمون هم دلش گرفته بود، بد جور.
همه جا سیاه و سفید،
و تنها رنگی که می شد دید،شعله هایِ زردِ نالهء برگها بود و جاده ای که انتهاش.....
هیچ...
وای که چقدر هوا هم سرد بود.
وای که چقدر اونجا هیچ کس نبود.
..اگه برگها زیرِ پام نبودن،چی می شد؟!
چه کار می تونستم کنم.
تنهایی رو با کی قسمت می کردم...
...هاه...

خدا یارش باد

نازنینی زبرم رفت خدا یارش باد
لطف او در همه احوال نگهدارش باد

گرچه از دایره جمع مرا بیرون کرد
دل خوبان جهان در خط پرگارش باد

دست من گربرسد بر در آن قصر بلند
سر ما در کنف سایه دیوارش باد

گلبنی بود که در پای کسی خار نخواست
هر که جز گل بزند یر سر او خوارش باد

ناگهان دست من از دامن او شد کوتاه
هر کجا پای نهد دست خدا یارش باد

به دعا میطلبم تا مگر آن سر بلند
بر بلندای زمان شوکت بسیارش باد

همیشه عاشق تنهاست

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانهء آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
واگرنه زمزمهء حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هائی که غرق ابهامند
تمام فاصله هائی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست .

تو بگو

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه' جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید، باغ صد خاطره خندید
یادم آید که شبی با هم آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم در آن خلوت دل خسته و گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه' ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورد به مهتاب
شب و صحرا، گل و سنگ
همه دل داد به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آینه’ عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
مرغ شب ناله' تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستن، نرمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
بیاد استاد گرانقدر مشیری

تنها


فراموش مکن
اینجا تک و تنها یم
و کسی که مرا بفهمد اینجا نیست
اندیشه ام گوئی تحلیل می رود
این همانا مردن است اگر سکوت کنم

اگر باران بباردچتری خواهم شد برای تو..

چه اندیشه غریبی است این اندیشه ها
وقتی به تو میاندیشم دلم برای خودم تنگ میشود.
در آن تنهایی که یاد و خاطره تو بندی می شود بر تارو پود ذهنم.
چه خوش است اندیشیدن به تو و نوشتن از تمام آن لحظات غمبار بی تو بودن.
دلتنگی،دلتنگی،دلتنگی
آدم دلتنگ که می شود چه فکرهاکه نمیکند.
چه اندیشه ها که در خیال خود ندارد.
وچه رویاها که گاه خنده را طرحی میکند برلبان وگاه غم را بغضی میکند شکسته در گلو تا در پی بهانه این اشکی شود جاری بر گونه ها.
چه غریبند این لحظات.
نمی دانم که غنیمت شمارمش یا بر تمام این اندیشه های از هم گسیخته و لغزیده در ذهن اندیشه های دیگری یابم که چه باید بکنم.
راستی من چه کاری باید بکنم.
نمی دانم،نمی دانم، نمی دانم
ای کاش تو بدانی.
از تو نوشتن قشنگ است وقشنگ یعنی دوست داشتن.
یعنی در نگاه معصوم تو خیره شدن.
یعنی فهمیدن تمام آن نگفته هایت که در سینه خود محرم راز داری ونمی دانم چرا هیچوقت از آن رازها با من فاش نمی گوئی.
وکاش بشود که تو همه آنها را به من بگوئی ومن شراب بخورم و در اتاقی تاریک روشن روبه مهتاب نشینم و رد نگاهت را که غمبار حرف ها می گوید و نمیگوید تا آن دورهای دورذهن به جستجو نشینم و در بحر تفکرات زانوی غم به آغوش کشم.
نه نمی توانم بنوسم هر چند که باید از خیلی چیزها بنویسم و شاید تو بعدها برایم خیلی چیزها بگویی.
ولی حالا نمی دانم که چه خواهد شد.
هر چه که هست بیا شریک شبنم ساده زندگی باشیم؟!
به خود دروغ نگوییم وبه هم.
بگذاریم که اندیشه های سبز پیچکی شود بر ذهن.
وبگزاریم که خیال فاصله های جدایی افتاده را طی کند
و حس کنیم آنچه را که دوست داریم.
زمان آن نیست که هر چه دلم می خواهد بگویم.
اما
اگر باران ببارد
چتری خواهم شد برای تو

مرثیه ای برای تو

سکوت سربی رنگ نگاهت
همیشه بر درختان سنگها
سبز خواهد ماند
ومن برای هر بار مردنت
درختان و سنگهای کوها را
قطره قطره خواهم گریست
و برای هر بار دوست داشتنت
آواز شادی سر خواهم داد
و برای همیشه بودنت
نام درختها و سنگها را
با نام تو خواهم خواند

لیاقت ..

زندگی هر شخص دارای فراز و نشیب های زیادی است.
موفقیت ها وشکست ها جزئی از زندگی هستند..
پس میتوان یک نمودار یا منحنی برای زندگی اشخاص رسم کرد.
اکثرا این نمودار از نقطه آغاز شروع به صعود میکند
یعنی شخص مورد نظر در زندگی پیشرفت میکند.
به عنوان مثال یک فرد را در نظر بگیریم که درس میخواند ودانشگاه میرود و مدرک میگیرد.(سیر صعودی)سپس صاحب شغل وخانواده میشود(سیر صعودی)در کارش پیشرفت میکند(باز سیر صعودی) و با گذشت زمان بازنشسته و......
زندگی همینه ...
ولی من با اون نقطه اوج کار دارم قله بالاترین درجه ای که شخص در طول عمر به آن میرسد . این نقطه(( نقطه بی لیاقتی)) این شخص است.
یعنی لیاقت ندارد از آن بالاتر برود.هر کس یک نقطه بی لیاقتی در زندگی دارد.
مثلا نقطه بی لیاقتی یک شخص ریاست جمهوری و محبوبترین فرد جامعه در آن نقطه بودن و دیگری یک دکتر ماهر یکی یک معلم ساده واون یکی هم یک دزد و...... یعنی این افراد لیاقت بیش از این بودن را ندارند...
ولی من میخوام بگم نقطه بی لیاقتی من و تو کجاست؟
گرفتن یک مدرک دانشگاهی یک شغل مناسب با یک حقوق خوب و تشکیل خانواده یا همین آروزهای کوچک...کجا؟
تا کجا میتوانیم پیشرفت کنیم چقدر قدرت و لیاقت داریم؟؟
سال نو آغاز شده و ما همانند سالهای گذشته در لحظه تحویل سال دعا کردیم:
یا محول حول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال
خداوند از روح خود در جسم انسان دمیده و ما را اشرف مخلوقات قرار داده و قدرت خدایی به انسان بخشیده.....
من هیچ گاه نتوانستم قبول کنم که سرنوشتم از قبل مشخص شده و رو پیشونیم نوشته شده..
نه من اختیار وقدرت دارم که به بالاترین درجات برسم حتی تا جایی که حلاج گفته بود......
همه اول سال برای سال جدید برنامه های زیادی دارند اما امیدوارم این سال را با یک تحول عظیم شروع کنیم.
به آنچه که داریم و به آن رسیده ایم بسنده نکنیم .
با یک شکست نا امید نشویم واحساس ضعف نکنیم .
نگذاریم زندیگی مان سیر نزولی و یا راکد به خود بگیرد.
بزرگترین اهداف وآرزوها را داشته باشیم واز همه قدرتمان برای رسیدن به آن استفاده کنیم.از هر لحظه عمر استفاده کنیم و فرصت ها را از دست ندهیم.

سهم من ...

اگه از دریای چشمات
سهم من یه قطره آبه
اگه لبخند قشنگت
واسه من مثله سرابه
دلخوشم به باغ دستات
که حریم امن رویاست
یه حقیقت مسلم
پشت دیوار دل ماست
دلخوشم به آسمونی
که پر از ابر تو باشه
خنده گمشده من
روی لبهای تو باشه

زخم ها ...

زخمها سه دسته اند..
 زخمهایی که می آیند و زود خوب میشنود..و رد پایی نمی گذارند
  زخمهایی که می آیند  ممکن است دیر بروند ولی وقتی می روند جا پایی نمی گذارند-     زخمهایی که می آیند ممکن است زود بروند..ولی رد پایشان تا ابد می ماند…
دسته سوم از همه دردناک تر است زیرا حتی اگر بعد ازسالها نگاهش کنی.. دردی مانند روز اول تمام وجودت رو میگیره..

دشت شقایق ها ..


شقایقی روییده در کویردل