من چگونه تو را
از خودم بشناسم؟
چطور خودم را
حفاظت نمایم از تو،
وقتی
اینگونه با من
در آمیخته شده ای
چون عسل.
می شویم
و پاک نمی شوی..
می برم
و کنده نمی شوی..
می گویم
و سکوت می کنی..
می روم
و می آیی..
می رانم
و ایستاده ای..
از چه ای تو مگر؟
چند موج دیگر باید؟
از چه ای تو دریا؟
چند سال دیگر باید؟؟
سلامممممممممم.... به به .... عجب.... من که رفتم ! تو ول کن نیستس!!!.....(دندون ).... ههههههههه....نازلی
خوب شوخب بسه.... خوبی؟.... عجب شعری.... کلی حظ در وکردم..... آفرین.... نازلی
چنان با من درآمیخته ای که جزء لاینفک وجودم شده ای ... حال اگر خودم هم بخواهم از من جدا شدنی نیستی.... نازلی
سلام . شعر زیبایی بود ... سال خوبی داشته باشی
خوشا بحال آنکه با تو چون عسل درآمیخته
حسودیم شد .
سلام ... شعر قشنگی بود... شاد و موفق باشید
سال نومبارک کسری جان آرزوی سعادت و شادی تو در قلب من است
سلام.
سال نو مبارک.
شعرای زیبایی نوشتی. خصوصا دو بیت پست قبلی!
شاد و خوش باشی
ایام به کام و در پناه حق
سلام .... سال نو مبارک .... می دونم از دستم ناراحتی .... امیدوارم سال خوبی داشته باشی ..... و خوش به حال کسی که قسمتی از وجود توست .....
اگر روزی کسی از من پرسید دیگر قصدت از این زندگی چیست به اون میگم چون میترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست ......
سلام بهارتان همیشه خوش
سلام کسری جان خوبی؟
تا کی؟ نمیدونم خدا میدونه
زیبا بود
ممنون که همیشه به وبلاگم سر میزنی
موفق باشی
سلام با تبریک سال نو و عذر خواهی از دیر کردم...و چقدر ریبا نوشتی...
کلی وقت بود که پیدات نبود.نمید.نم مشکل از من بود یا تو سایه ات سنگین شده بود.اما به هر حال وقتی کامنتت رو دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم.سال نو رو بهت تبریک میگم.امیدوارم این سال برات پر باشه از شادی و سرور
سلام! خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا یعنی آخرین بار همون وبلاگ قبلیتون رو دیده بودم!
و اینگونه یکی شدن رو دوست می دارم بدون زحمت!
سال نو مبارک!
سلام...با تبریک بهار...من راستش نبودم...الانم به خاطر یه عزیز اپ کردم...شاید دیگه نتونم پیشتون بیام....فقط اومدم تا تشکری از زحمات بی دریغ شما دوسای خوبم کرده باشم...همین..با امید سرسبزی باغ قشنگ آرزوهاتون
سلام.چه شعر با احساسی.لذت بخش بود.موفق باشید.بهار مبارک
سلام
به کسری خوبم نیستی بابا؟
وای .شعرت خیلی عالیه.( من چگونه.....
من در ادامه اش می گم ...
می دانم دلت صندوقچه حر فهای ناگفتنی ایست و من به احترامت می کنم سکوت ...
من منتظرتم خوبه خوبه من
سلام
از حضورتون سپاسگزارم
شاد باشید و ایام به کام
سلام سرزمین زیبایی داری که حاکی بر اینه که قلب زیبایی داری امیدو ارم در تمام مراحل زندگیت به این موفقی باشی .
یا علی
سلام....اولین بار ورودم به این محفل صمیمانه است ..انقدر مجذوب شدم که حرفی برای گفتن ندام...راستی به بلاگ من (حرفهایی برای گفتن هم سر بزنید)....حق یارتون
سکوت...
سلام دوست من...خوبی؟...آنکه از جنس تو باشد چون توست و قلبش آیینه ی برای کشف تو...راستی دوست گلم من هم آپدیتم و منتظرت...زودتر بیایا...تا بعد...
ضیافتهای عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن دریا
چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار اگر مستم اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من، من تن خسته را دریاب
مرا همخانه کن تا صبح نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خواب تو دیدن دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود
ضیافتهای عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن دریا
نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق مرا آتش زدی ای عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن..
سلام/به روزم و.....منت میذارین بیاین یا حق
مثل گلبرگ شناور در رود یا که چون سرخی هنگام غروب نرم و آهسته رهایم کردی من نگاهت کردم بی نگاهی به عقب تو ولی می رفتی من صدایت کردم تو ولی نشنیدی
خوابیده ای کنار من
آرام مثل خواب
خواب کدام خوب ترا می برد چنین
مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
در پشت پلک های تو باغی ست
می بینم
باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
می شنوم
نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
رگ های آبی تو در متن مات پوست
دنباله های نازک اندیشه دل است
در نوک پنجههای تو نبضان تند خون
در گوش کودکی که هنوز
پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
تکبیر زندگی کیست
خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
می دانم
اما بگو
آب کدام خوب ترا می برد چنین
مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
**************
شاید عمری...
سلام به آقا کسری گل
فقط باید امید داشت و زیبا دید
موفق باشی همیشه
بهار این بارت
به تابستان قطب نبرد ؟
به تابستان بهاری آنجا ؟
به ازدحام آشیانه و آواز ؟
به زایش مسافران همیشه
سیزیف ها که سنگ هاشان را
در چینه دان می برند ؟
درنای خسته سیزیف خواب آلود
سنگ عزیزت را چه خواهی کرد ؟
بار امانتت را
سنگم را کودک بازیگوشی برداشت
و اکنون
کنار تالاب دیار شما افتاده
آغشته ی خون بال من
آن سنگ دیگرت چه ؟
مرغانه ی درشت سفیدت ، که قطب را
باید به اهتزازهای تازه بیاراید
یا سیزیف های تازه ؟
آن سنگ در درونم شکسته
آن سنگ در درونم پرتاب شده
و بال جانم را شکسته
اما ، به راستی ، ای شاهد سمج
این چند و چون یاوه برای چیست ؟
در معبری که هر لحظه هزاران درنا هزاران سیزیف اند و
هزاران سیزیف میلیون ها انسان
که سنگ هاشان را هم در چینه دان
یا جامه دان یا زهدان می گردانند
درنایی کمتر
سیزیفی کمتر
مگر چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
ای شاهد سمج ؟
دندانی فلزی در استخوانی سبز
این است سزای ایستادن سر بالا
زخمی ظریف
از خون آفتاب در آوندها
شکفتنی به تماشای بیگاه
روبروی مرگ هزار آوا
این است سزای پلک زدن سزای دیدن بی جا
قفسی و آوازی زرین در زنجیر
این است سزای خواندن بی پروا
مگر نمی دانستی ای پرنده ، که شاهد ها را می کشند ؟
مگر نمی دانستید ای گل
ای درخت
عید میلاد مبارک...
عبور یاد تو از خاطرم تماشایی است شکوه نام تو بر دفترم تماشایی است بگو چگونه نگریم ز بی تو بودنها که اشک در دل چشم ترم تماشایی است مرا دوباره بسوزان در آتش نگهت که در نگاه تو خاکسترم تماشایی است به پای عشق تو اخر به خاک می افتم خوشم از این که جان سپردنم تماشایی است من آن کبوتر مستم که روی بام دلت به خون نشستن بال و پرم تماشایی است
سلام کسری.ممنون که هنوز خاطرت هست یه جایی یه دختر بارونی هم هست..شعرت که قشنگه.مثل همیشه..
گاهی اوقات همینطوره که میگی..حتی جلوی آینه هم که بایستی نمیشه گفت خودتی یا اونی..گاهی اوقات از عسل هم بدتر میشه این در هم آمیختگی..انگار بخشی از روحت کنده شده ورفته و به جاش چیزی یا کسی قرار گرفته که شده بخشی از خود تو..نه میشه اون بخش کنده شده رو برگردوند نه میشه اینی رو که هست کند و دورریخت.....
این قسمت شعرت هم محشر بود:
چند موج دیگر باید؟
از چه ای تو دریا؟
چند سال دیگر باید؟؟
خیلی وقتها این سوال رو از خودم می پرسم که چند سال دیگر باید؟؟؟
خوب من چون درباره شعر به لحاظ تکنیکی چیزی نمیگم..محتوایی کامنت گذاشتم..
کسری جان باز هم سراغ ما بیا..(کسری!این اسم تو رو هر وقت می بینم....ولش کن...)
سلام . خوبی؟ من نفهمیدم یعنی چی. معذرت میخوام.
سلام..
خیلی قشنگ بود .کاملا حسش کردم چون من نسبت به همسرم همین احساس را دارم.
سلام... برای این یه مدت که نیومدم معذرت می خوام.....مرا بنگر جهانی در میان کلماتم پنهان کرده ام مرا بنگر یکی از بی نهایتم.....و بی نهایتی در دلم نهفته دارم.......منتظرم....موفق باشی
کسری جان سلام
کم پیدایی پسر خوب!
نمیخوای بیایی مهمونی؟ تولد گرفتیم، مهمونی تموم شدها!!
بدو ... وگرنه کیک بهت نمیرسه!
چشم به درم!
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هام،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم!?
نیستی؟؟؟؟
به روزم...
وقتی همه ی زوایا، تابش تنهایی است..
این آینه است که به سنگ ها مژده میدهد...
که تنهایم و برایشان بهترین فرصت شکستن است!
« تنهایی از تمام زوایا نفوذ کرد
ناباوری بس است
با سنگ ها بگو:
آینه بی کس است... »
کسرای عزیز سلام
خواستم بهت بگم خیلی قشنگ مینویسی
خیلی هم خوبی که دوستای به این خوبی داری که با احساس واست نظر میدن.
اگه دوست داشتی یه سری هم به ساکنان وبلاگ تنها با عشق بزن خوشحال میشیم .
بای
هوا تاریک بود.....
انعکاس نور ماه و شکست امواج دیدنی بود...
صدای دریا و سردی ماسه ها آرامش عجیبی به دخترک میداد.
سکوت بود....
دخترک سرش را روی شانه پسرک گذاشت...
بازهم سکوت بود....
پسرک ,دخترک را در آغوش کشید و به چشمانش خیره شد....
و بازهم سکوت....
اشک در چشمانشان میهمان شد....
دخترک از جا برخاست و به سمت دریا رفت...
به آسمان نگریست ...
به دنبال ستاره اش گشت ولی او را نیافت...
وقتی به طرف پسرک برگشت فقط یک ستاره در آنجا بود...
از آسمان صدایی آمد...
آری خدا بود !
به دخترک گفت: " ستاره تو همان پسرکی بود که دوستش میداشتی !"
دخترک گریان گفت :" من پسرک را میخواهم نه یک ستاره. "
خدا گفت: "من اینکار را کردم تا توارزش پسرک را بدانی"
دخترک در کنار ساحل نشست و گریست....
صدای قدمهایی را شنید...
وقتی به پشت سرش نگریست پسرک را دید....
به آغوش پسرک پناه برد و گریست !
دخترک وجودش را به قلب پسرک هدیه داده بود....
حتی ستاره بختش را !
سلام دوست عزیز
از جنس دریا بودن بهترین نوعش
چون یه عمر موج داره
و مثل آتشفشان خاموش نمیشه .
کسرای عزیزم ممنون از همه مهربونیات....بدروددددددد......نازلی
تا بد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک
گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟
ماییم و سینه ای که بود آشنای اشک
گوش مرا ز نغمه ی شادی نصیب نیست
چون جویبار ساخته ام با نوای اشک
از بسکه تن ز آتش حسرت گداخته است
از دیده خون گرم فشانم بجای اشک
چون طفل هرزه پوی بهر سوی می دویم
اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک
دیشب چراغ دیده منتا سپیده سوخت
آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک
خواب آور است زمزمه جویبارها
در خواب رفته بخت من از هایهای اشک
بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم
از بسکه دردناک بود ماجرای اشک
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست
مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل
که م ی بگرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست
بسرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی ؟ که از غم عشق
ترا چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی ؟ که دیده تو
بسان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی بشام جدایی چه طاقتی است مرا ؟
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
سلام/ممنون از همه شعرای نابی که برام میینویسین
به روزم منت میذارین بیاین یا حق