شقایقی روییده در کویر دل
شقایقی روییده در کویر دل

شقایقی روییده در کویر دل

آخرین ایستگاه عاشقی...! هدیه یک دوست

 

دستی نیست تا

نگاه خسته ام را نوازشی دهد.

اینجا ،باران نمی بارد...

فانوسهای شهر، خاموش و مُرده اند

دست های مهربانی ،فقیرتر از من اند...!

نامردمان عشق ندیده ،

خنجر کشیده اند بر تن برهنه   و بی هویتم !

دلم می خواهد آنقدر بنویسم

تا نفسهایم تمام شود.

آنقدر دفترهای کهنه را سیاه کنم ،

تا سَرَم   ، فریاد کنند.

می خواهم امشب ،

شاعر نو نویس کوچه ها شوم.

بوی غربت کوچه ها

امان بُریده است...!

می خواستم واژه ای پیدا کنم تا ...

دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را

عرضه کند ،

ولی

واژه ها باز هم غریبی می کنند.

می خواستم ،

کاغذی بیابم منت نگذارد ،

تنش را بدستانم بسپارد ،

تا نوازشش دهم ،

اما ، اعتمادی نیست...!

این لحظه ها ی لعنتی ،

باز هم مرا عذاب می دهند...

این دقیقه های بی وفا ،

بی وجدانترین ِ عالم اند...!

دستی نیست تا

دستهای خسته ام را

گرم کند...

نگاهی نیست ،

تا مرا امید دهد...

نفسی نمانده تا به آن تکیه کنم.

اینجا،

آخرین ایستگاه عاشقیست...!

نظرات 22 + ارسال نظر
شقایق جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:52 ق.ظ http://dardehentezar.persianblog.com

سلام....شما چقدر هدیه می گیرید!خوش به حالتون...اونم از این هدیه های زیبا.

سهیلا جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.aseman1385.blogfa.com/

سلام . خوبین ؟ نوشته زیبایی بود . موفق باشید

دلخون جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:54 ب.ظ http://dalnevshth.persianblog.com/

سلام
آخرین ایستگاه عاشقی ...
دلنوشته ای زیبا ست
دست مریزاد
....
دستی نیست تا
نگاه خسته ام را نوازشی دهد
...راستی آنجا که باران نیستدیگر چه هست
آخه باران یعنی دوست ..یعنی یکی شدن در او

لیدا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:33 ب.ظ http://lidaa.persianblog.com

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ...

هاله یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:19 ق.ظ http://yarazzagh.blogfa.com/

سلام کسری
امیدوارم که خوب خوب خوب باشی. مدت طولانیه که ازت خبر ندارم ولی می دونم که خوبی، ولی مثل همیشه از تنهایی گله مندی. نترس خدا هیچ وقت تنهات نمی گذاره.

شاد باشی.

دلخون دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام لینک شما را قرار داده ام تشریف بیا بنگر
از لینک دلخون چه خبر...؟

دختربارانی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ http://Rainysomy.persianblog.com

سلام کسرا...
خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم..نمی دونم چرا..گم شدم تو زندگی!خودم به زور می نویسم و وبلاگ بقیه رو هم انگار یادم رفته..امشب خیلی جاها رفتم که یادم رفته بود..
منم دلم میخواد انقدر بنویسم که تموم شم...انقدر بنویسم که دیگه بعدش بعضی و دلتنگی و حرف نگفته ای نمونده باشه..
چقدر این شعرت خوب درک می شد....نه نگاهی مونده واسه ما نه دقیقه ای....
خوب خوبه..خوش به حالت که شعر میگی
امیدوارم خوب و خوش و موفق باشی

لی لا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://Skyblue.persianblog.com

امروز خیلی ذهنم درگیر شما بود! البته بینهایت خسته هم بودم از همون صبح گاهی اینطوری میشه ... ولی خب این تضاد ذهنی من از شما شوک برانگیز بود. در مورد اون شماره و آدرسی که دادید خیلی فکر کردم خونه فیلتر ندارم ولی اون آدرس رو که زدم چیزی نیومد. بازم صفحه ای پیدا نشد!
وقتی یه چیزی به صورت منطقی تو ذهنم حل نمیشه دائم درگیرش میمونم تا یه اتفاقی بیفته یادم بره یا حل بشه...
شعرتون رو خوندم.
«می خواستم ،
کاغذی بیابم منت نگذارد ،
تنش را بدستانم بسپارد ،
تا نوازشش دهم ،
اما ، اعتمادی نیست...!»
این بخش رو خیلی دوست داشتم...
آقا اصلن سیستم من امروز اتصالی کرده نمیتونم قورتتون بدم هیچ جوری!
امروز فکر کردم چقدر زیادن آدمائی که مدتهاست میشناسمشون ولی نمیشناسمشون!!!

فروغ جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ق.ظ http://ydt.persianblog.com

تو آمدی ز دورها و دورها...



زسرزمین عطرها و نورها...



کنون مرا نشانده ای به زورقی...



زعاجها، زابرها، بلورها....



مرا ببر امید دلنواز من....



ببر به شهر شعرها و شورها.......



و این جهــان



پر از صدای حرکت پاهای مردمیست



که همچنان که تو را می بوسند



در ذهن خود



طناب دار تو را می بافند .


لی لا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ب.ظ http://skyblue.persianblog.com

خواهش

شقایق شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ http://dardehentezar.persianblog.com

سلام...با این که منم لینکم ندیدم...اما ایندفعه که تشریف اوردید لینکتون رو میتونید ببینید...البته با اجازتون!

حامد دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ق.ظ http://shaeretanha.persianblog.com

سلام.خیلی وقته نیومدم اینجا ...اما شعر :
بی هویتم ؟؟!!!
بوی غربت کوچه ها

امان بُریده است...!

می خواستم واژه ای پیدا کنم تا ...

دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را

عرضه کند ،

ولی

واژه ها باز هم غریبی می کنند
اینجاش بهترین قسمتشه
سرشار باشی

[ بدون نام ] دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ب.ظ

اینجا...آخرین ایستگاه عاشقیست!!
این جمله رو دوسش داشتم...هر چند خودت میدونی به نوشته هات اعتقاد ندارم

نگین عشق سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ق.ظ http://leila85.persianblog.com

سلام و امیدوارم که هیچوقت شما را نا امید نبینم و همیشه عاشق و برقرار باشید.

یاقوت سبز سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:59 ب.ظ

آخر همه عشق و دوست داشتنا آدم میفهمه که بازم تنهاست

آلاله چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:47 ب.ظ

می دونم بهم سر نمیزنی واسه همین آدرس وب نذاشتم .... همیشه و همه جا آخرین ایستگاه عاشقی ست .... عشقهای خیالی .....

دلخون چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ب.ظ http://dalnevshth.persianblog.com/

سلام
وقت بخیر
با دلنوشته نی ونای چشم براه عطر افشانی شما یار مهربان هستم
[گل]

مانا پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ق.ظ http://WWW.mana18.persianblog.com

سلام.. شقایقی که جرات کرده باشه و توی کویر روییده باشه باید خیلی پر امید تر از این حرفا باشه... شاد و موفق باشید.

فروغ جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:02 ب.ظ http://pariekoochakeghamgin.persianblog.com

دستی که به دست من بپیونددنیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست
زنجیر فراوان فراوان اما
چیزی که مرابه زندگی بندد نیست

شاعر ترانه ها سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 ب.ظ

رفتی و یاد عزیزت با منه
غم دوریت به دلم چنگ می زنه
دلی که عاشقی رو با تو شناخت
تو حریم عشقت آشیونه ساخت
از صدا افتاده این بی همنفس
یه پرنده ی اسیر تو قفس
یکی نیست اشک چشاشو پاک کنه
واسه ی دلواپسیش دعا کنه

شهر عشقا دیگه بی وجود تو
انگاری که آدماش سنگی شدن
آینه ها چیزی نشونم نمی دن
همشون اسیر بی رنگی شدن

همه ی پرنده های نغمه خون
از فراغ تو خروس جنگی شدن
گلای سرخ و سفید باغچمون
واسه من مایه ی دلتنگی شدن

تو مثل طلوع خورشید می مونی
که سیاهی شبو می سوزونی
می رسونی من و همه روشنی ها
ریشه ی ظلمتمو می پسونی

کی می شه پشت حصار عشقمون
بشنوم صدای پاهای تو را
کی می شه تو سهم حریر عاشقی
حس کنم گرمیه دستای تو را

الهه تنهایی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:19 ب.ظ http://myheaven.blogsky.com/

کسری عزیز سلام
خیلی وقت که ازت خبر ندارم کجایی؟ خوبی؟ راستش میخواستم برات ایمیل بزنم ولی فرصت نشد ...
شعری که تو پستت گذاشتی عالیه . ولی میتونم بگم اثبات شده که کسی نمیدونه آخرین ایستگاه عاشقی کجاست و چه موقعی به اون می رسیم ... شاید هم خوبی زندگی همین باشه نمیگم خودم موافق این متد هستم ولی خوب کاریش نمی شه کرد


موفق باشی و شاد

[ بدون نام ] جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.nasimetanhaayi.blogfa.com

زیباترین بهانه لحظه های زندگی ام

نمی دانم وقتی که آرام در نگاهم نشستی

شاد باشم یا غمگین

به برکت وجود تو بود که طعم زندگی را چشیدم

نگاهم که به اینه گره می خورد

جمع شدن قطره قطره تو را دیدم

و اینکه آماده باش برای جدایی

باید رها شوی بر پهنای صورتم بغلتی

و شادمانه مرا در این سوگ تنهایم بیشتر فرو بری

بهانه چشمهایم

کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو

تا من هم به پاس مهربانی ات

قطره ای دیگر نثارت کنم

نمی دانم اگر روزی نیایی

کدامین دست

گونه های خشکیده مرا سیراب می کند

بهانه زندگیم

*هزار شاخه گل تقدیم به نگاه مهربانت می کنم*








( در انتظار حضور سبزتان هستم )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد