سلام . بی خبری و انتظار برای دوست خیلی سخته . به قول بابا طاهر: « سه درد آمو بجانم هرسه یکبار - غریبی و اسیری و غم یار - غریبی و اسیری چاره دیره - غم یار و غم یار و غم یار » . امیدوارم همیشه دلتون بی غم و خیالتون آسوده و لبهاتون پرخنده باشه باشه / همیشه سبز باشی شقایق در کویر روییده
سلامو بازم ازت ممنونم که به من سر زدی. راستی بلاگت خیلی سخت باز میشه.خودت اینو میدونی؟
کمی دیر شده... اما آمده ام.آن قدر دویده ام تا به گرد راهت رسیده ام چهره ات خاموش است اما زبانه های آتش را روی سینه ات می بینم زبانه هایی که هست ونیست را می سوزاند آمده ام تا به صحرای چشمانت شکوفه بدهم آمده ام تا دل خسته ات را در کنار اقاقیها بگذارم می دانم دیر شده اما آمده ام نا امیدم مکن!!
در آسمان زندگی من تنها ستاره ای درخشید ... در آسمان زندگی تو هزاران ستاره درخشیدند .... ماه من بی تو خاموش بود و تو ماه و شمع مجلس دیگران .... قربانت ...
سلام خوبی عزیزم وای چقدر دیر لود شد بلاگت بازم مثل همیشه با یه قطعه شعر زیبا راستی دیگه نمیایی پیش من بی معرفت خیلی وقته ازت بی خبرم هرجاهستی خوش باشی عزیزم موفق باشی
سلام...خوفی؟...آخی خیلی ناز بود..راستش فرصت نکردم به لینکام یه سر و سامونی بدم اما در اولین فرصت لینک وبلاگ قشنگت رو در سرزمین عشاق خواهم گذاشت...تا بعد..
سلام دوست عزیز مرسی از این که به وبلاگ من سر زدی وببخشید که این قدر دیر اومدم .باور کن وبلاگت خیلی دیر باز میشه چند بار بازش کردم نشد این بار هم اتفاقی باز شد . من تازه آپ کردم دوست داشتی بازم سر بزن .خوشحال میشم .
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب وروز بجز فکر تو هم کاری هست به کمند سر زلفت نه من افتادم وبس که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود سر وجان را نتوان گفت که مقداری هست گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست در ودیوار گواهی بدهد کاری هست
اگر تو باز آیی … دوباره جوانه خواهم زد ، هنگامی که تو با باران مهربانی مرا سیراب کنی . دوباره سبز خواهم شد ، وقتی با نور عشق ریشه های وجودیم را نیرو بخشی . و من با وجود رشد خواهم کرد ؛ و اینگونه است که تو را می شناسم و به تو ایمان دارم . دفتر خاطراتم هر شب پراز یاد تو می شود و قلم تنهاییم هر شب نام تو را بر آستانه دل می نگارد . وچه زیباست لحظات با تو بودن . اگر تو باز آیی تمام بنفشه های باغ دلم را به پیش قدم های سبزت می گسترانم . اگر تو باز ایی کودک وجودم هر روز بهانه تو را نمی گیرد . اگر تو باز آیی پرنده ارزوهایم دیگر پرواز نمی کند و در کنار تو می اساید . کاش می امدی … آن وقت زمانه برایم رنگ دیگری داشت و دیگر مرا به جرم مهربانی مجازات نمی کردند . کاش بودی و غم مرا می دیدی … شاید اینبار عهدمان را نمی شکستی و در کنارم می ماندی . ولی افسوس…
امشب امشب باز بارانی ترم ... امشب از دیروز باز طوفانی ترم... آه ای ابری ترین بیت غزل... از شب چشم تو بارانی ترم... از زمستانی ترین فصل دلم... از خودم حتی بارانی ترم... عشق مجنون ازبیابان بود اگر... آی لیلی من بیابانی ترم... بی تو تا این جاده هست و انتظار... از نگاه جاده طولانی ترم... کاش میشد با من امشب می شکست... این غزل این بغض پنهانی ترم...
سلام دوست من...اره وبلاگت خیلی دیر و بد بالا اومد...حتی صفحه شیاماشم...امیدوارم هر چه زودتر....برا دوستونم دعا میکنم هر جا هست در پناه خدا سالم و تندرست باشه
من هنوز منتظرم هنوز امیدوارم و پنچره را هنوز نبسته ام تا ته کوچه خدا بزرگ است و تا طلوع دوباره خورشید ساعتی بیش نمانده است من هنوز کنار این برف به نظاره آمدنت نشسته ام .....
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو ای شعر گرم در سوزند آسمانهای صاف را مانند که لبالب ز باده ی روزند با هزاران جوانه میخواند بوته نسترن سرود ترا هر نسیمی که می وزد در باغ می رساند به او درود ترا من ترا در تو جستجو کردم نه در آن خوابهای رویایی در دو دست تو سخت کاویدم پر شدم پر شدم ز زیبایی پر شدم از ترانه های سیاه پر شدم از ترانه های سپید از هزاران شراره های نیاز از هزاران جرقه های امید حیف از آن روزها که من با خشم به تو چون دشمنی نظر کردم پوچ پنداشتم فریب ترا ز تو ماندم ترا هدر کردم غافل از آنکه تو به جایی و من همچو آبی روان که در گذرم گمشده در غبار شون زوال ره تاریک مرگ می سپرم آه ای زندگی من آینه ام از تو چشمم پر از نگاه شود ورنه گر مرگ بنگرد در من روی آینه ام سیاه شود عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابرهای سرگردان عاشق روزهای بارانی عاشق هر چه نام توست بر آن می مکم با وجود تشنه خویش خون سوزان لحظه های ترا آنچنان از تو کام میگیرم
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم سکه خورشیدی را در کوره ظلمت رها سازند خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم برگ زرد ماه را از شاخه شبها جدا سازند نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش پنجه خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی کوهها را در دهان باز دریا ها فرو می ریخت می گشودم بند از پای هزاران اختر تبدار میفشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها می دریدم پرده های دود را تا در خروش باد دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها می دمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی تا ز بستر رودها چون مارهای تشنه برخیزند خسته از عمری بروی سینه ای مرطوب لغزیدن در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند بادها را نرم میگفتم که بر شط تبدار زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند گورها را می گشودم تا هزاران روح سرگردان بار دیگر در حصار جسمها خود را نهان سازند گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم آب کوثر را درون کوزه دوزخ بجوشانند مشعل سوزنده در کف گله پرهیزکاران را از چراگاه بهشت سبزتر دامن برون رانند خسته از زهد خدایی نیمه شب در بستر ابلیس در سراشیب خطایی تازه میجستم پناهی را می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی لذت تاریک و درد آلود آغوش گناهی را
پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجام چنین دیدی در دلم باریدی ... ای افسوس بر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام ‚ از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید شعر ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب درد آلود جان من بیدار شد بیدار بعد از او بر هر چه رو کردم دیدم افسون سرابی بود آنچه میگشتم به دنبالش وای بر من نقش خواب بود ای خدا ... بر روی من بگشای لحظه ای درهای دوزخ را تا به کی در دل نهان سازم حسرت گرمای دوزخ را؟ دیدم ای بس آفتابی را کو پیاپی در غروب افسرد آفتاب بی غروب من ! ای دریغا در جنوب ! افسرد بعد از او دیگر چی میجویم؟ بعد از او دیگر چه می پایم ؟ اشک سردی تا بیافشانم گور گرمی تا بیاسایم پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه میکارد
نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم دستت به دست دیگری از این گذشته کار من اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم شاید تو با خودئ گفته ای دارم اطاعت میکنم رفتم کنار پنجره دیدم تو را با بگذریم چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم تو التماسیم می کنی جوری فراموشت کتم با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم
آخی .... چه عشقولانه.....
سلام . بی خبری و انتظار برای دوست خیلی سخته . به قول بابا طاهر: « سه درد آمو بجانم هرسه یکبار - غریبی و اسیری و غم یار - غریبی و اسیری چاره دیره - غم یار و غم یار و غم یار » . امیدوارم همیشه دلتون بی غم و خیالتون آسوده و لبهاتون پرخنده باشه باشه / همیشه سبز باشی شقایق در کویر روییده
سلامو
بازم ازت ممنونم که به من سر زدی.
راستی بلاگت خیلی سخت باز میشه.خودت اینو میدونی؟
کمی دیر شده...
اما آمده ام.آن قدر دویده ام تا به گرد راهت رسیده ام
چهره ات خاموش است اما زبانه های آتش را روی سینه ات می بینم
زبانه هایی که هست ونیست را می سوزاند
آمده ام تا به صحرای چشمانت شکوفه بدهم
آمده ام تا دل خسته ات را در کنار اقاقیها بگذارم
می دانم دیر شده اما آمده ام
نا امیدم مکن!!
در آسمان زندگی من تنها ستاره ای درخشید ... در آسمان زندگی تو هزاران ستاره درخشیدند .... ماه من بی تو خاموش بود و تو ماه و شمع مجلس دیگران .... قربانت ...
سلام
خوبی عزیزم
وای چقدر دیر لود شد بلاگت
بازم مثل همیشه با یه قطعه شعر زیبا
راستی دیگه نمیایی پیش من بی معرفت
خیلی وقته ازت بی خبرم
هرجاهستی خوش باشی عزیزم
موفق باشی
salam.shere kheili ghashangi bood. manam up date kardam doost dashtid sar bezanid
سلام...خوفی؟...آخی خیلی ناز بود..راستش فرصت نکردم به لینکام یه سر و سامونی بدم اما در اولین فرصت لینک وبلاگ قشنگت رو در سرزمین عشاق خواهم گذاشت...تا بعد..
سلام....شعرقشنگی بود...ولی یه سوال دوستت راپیداکردی؟
سلام دوست عزیز
مرسی از این که به وبلاگ من سر زدی وببخشید که این قدر دیر اومدم .باور کن وبلاگت خیلی دیر باز میشه چند بار بازش کردم نشد این بار هم اتفاقی باز شد .
من تازه آپ کردم دوست داشتی بازم سر بزن .خوشحال میشم .
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب وروز بجز فکر تو هم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم وبس
که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر وجان را نتوان گفت که مقداری هست
گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست
در ودیوار گواهی بدهد کاری هست
چشمم روشن!حالتو میگیرم:اونم عشقولانه!
سلام
در قابی که در آن عکس لحظه لحظه ها ی زندگیست
عکسی گذارده ام از عکسهای تو
دیده ما منزلگاه توست دل جای جاودان توست
در پناه حق باشی
اگر تو باز آیی … دوباره جوانه خواهم زد ، هنگامی که تو با باران مهربانی مرا سیراب کنی . دوباره سبز خواهم شد ، وقتی با نور عشق ریشه های وجودیم را نیرو بخشی . و من با وجود رشد خواهم کرد ؛ و اینگونه است که تو را می شناسم و به تو ایمان دارم . دفتر خاطراتم هر شب پراز یاد تو می شود و قلم تنهاییم هر شب نام تو را بر آستانه دل می نگارد . وچه زیباست لحظات با تو بودن . اگر تو باز آیی تمام بنفشه های باغ دلم را به پیش قدم های سبزت می گسترانم . اگر تو باز ایی کودک وجودم هر روز بهانه تو را نمی گیرد . اگر تو باز آیی پرنده ارزوهایم دیگر پرواز نمی کند و در کنار تو می اساید . کاش می امدی … آن وقت زمانه برایم رنگ دیگری داشت و دیگر مرا به جرم مهربانی مجازات نمی کردند . کاش بودی و غم مرا می دیدی … شاید اینبار عهدمان را نمی شکستی و در کنارم می ماندی . ولی افسوس…
امشب امشب باز بارانی ترم ...
امشب از دیروز باز طوفانی ترم...
آه ای ابری ترین بیت غزل...
از شب چشم تو بارانی ترم...
از زمستانی ترین فصل دلم...
از خودم حتی بارانی ترم...
عشق مجنون ازبیابان بود اگر...
آی لیلی من بیابانی ترم...
بی تو تا این جاده هست و انتظار...
از نگاه جاده طولانی ترم...
کاش میشد با من امشب می شکست...
این غزل این بغض پنهانی ترم...
سلام
خسته نباشید
خیلی باحال بود
سلام... مثل همیشه زیبا بود ... شاد و موفق باشید.
سلام دوست من...اره وبلاگت خیلی دیر و بد بالا اومد...حتی صفحه شیاماشم...امیدوارم هر چه زودتر....برا دوستونم دعا میکنم هر جا هست در پناه خدا سالم و تندرست باشه
...
سلام
خوشحالم که خبری از دوستتون بدست آوردین.
آیا دلم را از غمت بی تاب کردم ؟؟؟؟
سلام.شعر قشنگی بود .خدارا شکر که از دوستتون با خبر شدین.عمر دوستی های خوب و شیرین دراز باد
من هنوز منتظرم هنوز امیدوارم و پنچره را هنوز نبسته ام تا ته کوچه خدا بزرگ است و تا طلوع دوباره خورشید ساعتی بیش نمانده است من هنوز کنار این برف به نظاره آمدنت نشسته ام .....
خیلی خوب بود ...
سلام
آلا راست وگوئه از خودت عشقولانه دروکردی
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه میخواند
بوته نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم ترا هدر کردم
غافل از آنکه تو به جایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شون زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آینه ام سیاه شود
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می مکم با وجود تشنه خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام میگیرم
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم
سکه خورشیدی را در کوره ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه شبها جدا سازند
نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش
پنجه خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت
دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوهها را در دهان باز دریا ها فرو می ریخت
می گشودم بند از پای هزاران اختر تبدار
میفشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها
می دریدم پرده های دود را تا در خروش باد
دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها
می دمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی
تا ز بستر رودها چون مارهای تشنه برخیزند
خسته از عمری بروی سینه ای مرطوب لغزیدن
در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند
بادها را نرم میگفتم که بر شط تبدار
زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند
گورها را می گشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسمها خود را نهان سازند
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم
آب کوثر را درون کوزه دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف گله پرهیزکاران را
از چراگاه بهشت سبزتر دامن برون رانند
خسته از زهد خدایی نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطایی تازه میجستم پناهی را
می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و درد آلود آغوش گناهی را
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خواب بود
ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
***********۸یادش همیشه سبز یا حق
سلام ...جالب بوده و قابل تفکر که دل چیست؟ کاروانسرا؟ یا بازیچه؟...یادم باشه...که..هیچی ...یا حق
خوش به حال دوست شما!!!!
به ... خوش به حال ( م . آ) قشنگ بود ! موفق باشی همیشه ی همیشه !
سلام کسری جان .
آرزوی بهترین ها رو برای تو عزیز دارم.
سلام کسری جونم...خوفی؟...اومدم بگم من آپدیتم....حتما بیایا منتظرتم...تا بعد...
اخی..نازی..چقدر شما خوبین اخه یاد دوسای تونو خوب گرامی میدارین..راستی چه عجب اینجا باز شد..کلی میاومدم ولی...
نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شاید تو با خودئ گفته ای دارم اطاعت میکنم
رفتم کنار پنجره دیدم تو را با بگذریم
چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسیم می کنی جوری فراموشت کتم
با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم
خوش حال میشم به من هم سر بزنی
سلامممممممممممم...ممنون که اومدی...چه زیبا مینویسی....نازلی
به حال گریه عکست را به شب ها
میان اشک چشمم قاب کردم...نازهههههههههههههه...نازلی
سلام...خوفی؟....لینکت وبلاگ نازت رو در سرزمین عشاق گذاشتم....تا بعد...
سلام . نمی خواین آپدیت کنین؟؟/ شاد و موفق باشین
خیلی بی معرفتی چرا پیشم نمیایی
سلام..کسری جون......خوبی......مرسی از حضور گرمت.خیلی خوشحالم کردی.....به روز شدم .منت میزاری دوباره سر بزنی.........مرسی.منتظرم
سلام آقا کسری خوبی؟
ما رو نمیبینی خوشی؟d:
شعر زیبایی بود
من بالاخره برگشتم
منتظرت هستم
شاد باشی
سلام کسری عزیزم مرسی از حضورت و مرسی که تولدشو تبریک گفتی مرسی .... یا حق.
سلام. خیلی وقته این طرفا نیومدم. خوبی؟
سلا مکسراجون مثل همیشه زیبا بودراستی من را یادت هست ؟
سلام دوست عزیز ...امید وارم خوب باشی ..اپم منت میزاری ؟ یا حق
سلام به آقا کسری گل
ممنون از حضور گرمت
چرا به روز نمی شی؟ منتظرم
موفق باشی
سلام دوست من..به روزم...چرا به روز نمیشی..خوشحال میشم بیای اون ورا
چه زیبا
به من هم سر بزن
سلام...مرسی که اومدی ...عکس لوگوت خیلی قشنگه