شقایقی روییده در کویر دل
شقایقی روییده در کویر دل

شقایقی روییده در کویر دل

شقایق گل همیشه عاشق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن تمام هست اوبودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می دادو بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
...
نظرات 30 + ارسال نظر
دوست چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ http://resalateman.blogfa.com/

سلام
در ربنا که نام تو را تکرار میکنم
من برحضور غیبی ات اصرار میکنم
در پای سفره نگهم میهمان تویی
من با گناه عشق تو افطار میکنم
من ادم بهشتی ام اما به خاطرت
میراث اسمانی ام انکار میکنم
از بال ابروان تو تا بیکرانه ها
پرواز تا دو نرگس بیمار میکنم
باز امده است وقت اذان جات خالیست
دردی دوباره دردل خونبار میکنم
ای بهترین حدیث رهایی زخویشتن
خود را نثار لحظه ی دیدار میکنم
نگذار پیش و پس شود روز عید فطر
من با هلال زلف تو افطار میکنم

شاعر... پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:48 ب.ظ

سایه سیاه و تاریک قامتت
روی تن برهنه پنجره خانه مان
آرام محو می شود
و انگار نه انگار
زمانی با تو همآغوشی داشته است...!
آهسته در کوچه می پیچی
دستانم می لرزند و بوی تلخ سیگار نیمه جانم ،
دلم را با دلهره ها ، به هم می زند...
حالت عجیبی پیدا کرده ام.
احساس می کنم حالا که تو در آستانه رفتنی
حالا که رفتنت را به چشم دیده ام ،
برای خودم کسی شده ام.
حس می کنم
نبض خونالودم
تندتر می دود
حس می کنم
دیگر خاکستر سیگار هایم مرا
سرزنش نمی کنند ...
سایه قامتت را
می بینم که محوتر می شود
و نفس های من هم
آرامتر...!
این آخرین ترانه را امشب ،
به پاس حرمت همآغوشی ات ،
بنامت می نوشم...

...
نامه آخر با خطی خونین ،
زرورقهای پاره آخرین سیگار ناتمام ،
و روی پیغام گیر :
امروز ، به اوج میرسم...

...
هوا عاقبت ، تاریک میشود...

سانای پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.sanay.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
نماز و روزهاتون مورد قبول درگاه زیبا خدا قرار بگیره ........
می تونم بگم خیلی زیبا و دلنشین هست
اینا برام اشنا هستن
میشه بگی از کیه
بارها خوندم خیلی خیلی زیباست
منتظرم

الهام پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ب.ظ

کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا بازگردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان !!

ستاره جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:36 ب.ظ http://herkoolenini.mihanblog.com

سلام ... خوبی؟

خیلی وبلاگ باحالی داری....

شعرهات خیلی قشنگ بود....

خوشحال میشم به منم سر بزنید....

منتظرمااااااااااااااااااااا

افسانه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:41 ق.ظ http://delbaremaman.persianblog.com

خوشگل نوشتی مثل همیشه / هی چطوری حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟ ماچ

افسانه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ق.ظ http://http://delahangam.blogfa.com/

عید که آمد

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

یادم باشد

روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم

وگلدانی

کنارماهت بگذارم

زندگی

همیشه که این جور پیچ وتاب نخواهد داشت

بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کنار پنجره

وبا درخت وباغچه صحبت کنی

پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها

دوستت دارم را

می خواسته ام بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهارکه آمد

فکری برای آسمان تو

وسطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.

بانوی آبی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.banooyeabi.blogfa.com

سلام کسری جان
خیلی وقت بود اینورا نیومده بودم
تو هم خیلی وقته بمن سر نزدی
بهر حال خوشحالم که اینجام
با آرزوی فردای آبی

تینا و اهورا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://haft.persianblog.com

آهنگ نگاهت شد، زمزمه رو لبهام
ای عشق بخون با من، تو خلوت این شبهام
تو ساحل آرومی، من موج پریشونم
رازه دل دریارو، میدونی و میدونم
من عطر خوشه عشق و از باغ تو بوییدم
اون یاس بهاری رو از شاخه‏ی تو چیدم
در برابره چشمت، من شمع شب افروزم
تا لحظه دیدارت، می‏سوزم و می‏سازم
بخشایش دست تو، مرحمه ی دل من شد
حرف شب و روزه من، از عشق تو گفتن شد

ممنون که سر زدی

مانا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:19 ب.ظ

سلام .. جالب بود ... بوی قتل میاد از شعرات... شاد و موفق باشید

گندم دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ب.ظ http://khalvatichondasht.mihanblog.com

زیبا و متین....با سلام.

سهیلا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://aseman1385.blogfa.com/

سلام . قشنگ بود اما غمگین ، غم تلخی به دل آدم میشینه . / امیدوارم همیشه شاد و سلامت و موفق باشید . در ضمن عیدتون هم مبارک باشه .

شقایق دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.dardehentezar.persianblog.com

سلام...زیبا بود!!!

ساقی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:27 ق.ظ

چشم میگذاری ..
.
قایم میشوم ..!
.
خسته میشوی از تنهایی !
.
غریبه ای را جای من میابی ..
.
به همین راحتی !!!
.
.
سپاس از حضورتون .

ساقی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ق.ظ

سلام ...
فردا ....

سبز باشی و بهاری ...

ساقی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ق.ظ

میخوام اونقدر قد بکشم که همیشه ببینمت !!!
.

گل یخ سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ق.ظ

در خیسی نفس گیر لبهای مُرده از خونم
امشب ، رگ خونینی در تلاطم می جوشد...
نبض تند نفس های خاک آلود و خسته ام ،
پُشت دقیقه های اسفناک انتظار ،
در تب یک دیدار کوتاه بی ممتد ،
هزاران پاییز است کُشته شده !
و من در عجبم چرا عُمر صبوری ام
تمام نمی شود؟
به صورت آسمان چشم هایم مثل هرشب ،
مثل همه روزهای بدون «تو» (!)
ابر سنگین ناامیدی ،
سیلی دردناکی می زند.
مثل تمام آن ثانیه های لعنتی
که شوق دیدنت در دلم محکوم به حبس ابدی ،
می شد،
امشب هم ،
با تلنبار غصه ها
درمانده ام ،
چه کنم؟
نای آخر دست هایم ،
رو به آخر است...
آری حقیقت دارد ،
اسم مقدس بی هویت تو در دلم
مفقود شده و من نمی ترسم
تو را ، شبی
فراموش کنم.
از لحظه های صبوری ام
مدتهاست بوی گلاب می آید...
می دانم خوب میدانم ،
همین روزهاست
خبر میدهند :
اوکه میگفت: عاشق است ،
امشب اعدام می شود...
دست های سرگردان تو را می خواهم
که آن شب ، مرا جاودانه کند.
یادت باشد وقت رفتنم ،
دو رکعت نماز بخوان.
سجاده خونین و تنهای من هم
برای تو...!

انجل سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ق.ظ

فردا رفتگر محل نانوشته هایت رابعد از رفتن خواهرهایت جارو خواهد کرد پشت پایت ومادرت شعرترین آرزوهایت را به گردنش آویزان می کند تا حرمت تنهایی ستاره ها نشکند.

ساقی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ق.ظ

من چه کنم ؟ خیال ِ تو ٬ منو رها نمیکنه !
.
اما دلت به وعده هاش یه کم وفا نمیکنه ..
.
من ندیدم کسی رو که مثل ِ تو موندگار باشه
.
آدم خودش رو که تو دل ٬ اینجوری جا نمیکنه !!!
.
.

مژده سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام شما وبلاگ جالبی دارید شیکه خوشحال میشم به من سر بزنید

نیلوفر سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

سلامممممممم کسری جونم.
من آپیدم.
بدو بیا پیشم.

زهرا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام ...
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست ...
سبزباشی و بهاری ...

لی لا- آبی آسمانی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

فردا ...
کاش ...
آب ...
شب را جارو میکند ...
خیلی زیبا بود...

ساقی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

امشب معجزه ای رخ داد ..

باور کن نازنین !!

خوشحال میشم ببینمتون .

دلتنگ تو سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

یاد آن زمان به خیر
یاد آن گذشته ها
یاد آن زمان که : عشق
انتهای غربت یکی از این
کوچه های تنگ شاعرانه خانه داشت
ن بود و قلم
ویسطرون
و شاعری که لهجه شریف و مردمی و عامیانه داشت
لهجه ی هزار و یکشبی
شاهنامه ای
دمنه ای
کلیله ای
ن بود و قلم
و آدمیو خاک
آدمیت و خدا
ن بود و نان برای آدمی
و ماسعی
ن بود و نان
و سفره ای به قد کهکشان
به وسعت تمام آسمان
سفره ای کهبا غریب و آشنا میانه داشت
سفره ی هزار و یک قبیله ای
اینک
آه آه آه
برگ های خاطرات شاعرانه ی مرا
دسته های موریانه می جوند
چشمها دوباره شاهد حضور مرگ می شوند
آفتاب رفته است
عشق کوچه را به شاعران زندگی سپرده است
مرده است
ن و قلم شد از صحیفه پاک
و آدمی رسید از خدا به خاک
ن نان
نان نون
قلم درخت شد
لهجه شریف شاعران زبان پایتخت شد
شعر عامیان تر
زبان
زبون شد

گندم سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ق.ظ

پشت سر مسافر گریه شگون نداره.......با سلام.

دیانا پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:39 ق.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام کسری جان
خوبی؟
عیدت مبارک
نماز روزه هات قبول

لی لا- آبی آسمانی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:41 ق.ظ http://SkyBlue.PerSianBlog.com

چه داستان جالبی بود. اشکالاتی داشت شعر اما دوست داشتنی بود.

فاطمه چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.nsser_79@yahoo.com

من برای اولین بارن وارد وب شما میشوم خیلی خیلی برام جالب بود امیدوارم موفق وموید باشید.

حمید دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:23 ب.ظ

شعر شقایق چقدر زیبا بود دلم لرزید وقتی خوندمش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد