بگو تو از ناله های نفس گیر شبانه ام چه می دانی؟
بگوکجا می بَری نای آخرین نگاه خسته ام را؟
تو اصلا چه می دانی هذیان های کینه دار من
چرا اینقدر سوزناک و بی تحمل است؟
تو اصلا چه می دانی روزهای بی هویتم چگونه سَر شدند؟
نشسته ای پُشت تابوت آرزوهای مُرده ام
نشسته ای و گریه های آخرم را با دل سیاه و تاریک خود
ربط می دهی!
شیشه تاریکی کشیده ای مابین نگاه من و ردپای خونین انتظار!
نفس که می کِشم تن تَرک خورده ام ،
فشرده می شود...
دست روی آینه کبود چشمانم که می کِشم ،
دستانم سیاه سیاه می شود.
دلم اندازه تمام تاریکی های زمین گرفته!
امشب چقدر دلم خونین است...!
تو چه می دانی امشب ،
مثل تمام شب های دیگر بی آرزو ،
چگونه صبح می شود؟
پای رفتنم فلج مانده!
قافیه ها دیگر سراغ من نمی آیند.
واژه ها بوی گنداب و عُفن و درد می دهند.
تنم خسته و برهوت و خاکستریست.
تو ،
باز هم دور نشسته ای
و تنها مرا نظاره می کنی و شعر هایم را قاب اشک می گیری...!
این لحظه های بحرانی ام تمام میشود...
آنوقت تورا صدا می کنم
تورا تا که دستهایت را بشکنم
و بر تابوت عاشقانه هایت ،
مثل یک عزادار واقعی ،
مویه کنم.
تا آنشب که زیاد دور نیست،
آسوده بخواب.
عمر خوابهای رویای ات ،
رو به آخر است...!
کسری جان سلام
خوشحال شد م که می بینم آپ کردی
مثل همیشه شعرت عالیه
حیف بلد نیستم برات شعرای قشنگ بنویسم ولی ...
از کامنت زیبایی که برام گذاشتی ممنون
مواظب خودت باش
وای چه شعرایی شما می نویسید؟!!!
من ازشون کپی گرفتم
بای
آنوقت تورا صدا می کنم
تورا تا که دستهایت را بشکنم
و بر تابوت عاشقانه هایت ،
مثل یک عزادار واقعی ،
مویه کنم.
این تیکه اش محشر بود
خوشبحالتون قلم به این خوبی دارین حسودیم شددددددددددد
همه حرفامو زدیدن شما!
ممنووووووووووووون
مرسی
به روزم ....
میون این همه سایه.......سایه ی من دیگه مرده..............
آخه تنهایی ی کهنه.......خورشید و از این جا برده..........
لب من شهر سکوته .......تو تنم زندگی مرده.......
دستی از اون ور ابرها .......اومده سایه م و برده.........
سلام . گرچه شما سراغی از من نمی گیرین اما من سعی میکنم بیام و نوشته های قشنگتونو بخونم . موفق باشید
آفتاب که رفت من می مانم و شب زنده داری و اشک ... دوست دارم که به گوشه ای بنشینم و با دل خویش خلوت کنم ....
دیگر از من
حرفی از اندوهِ آدمی نخواهی شنید،
میروم کنج خاموشِ همین خانه مینشینم
و فقط از پشت پرده به دریا نگاه میکنم،
ببینم شما چه خوابی از چراغ و ستاره
برای شب غمگینِ آسمان دیدهاید!
سلام دوست عزیز
ایشون حالش خوبه .
سلام
مطلبت خیلی قشنگ بود .
خوشحال میشم به وبلاگ من بیای و نظرت را بدی.
موفق باشی.
چطوری دوست قدیمی؟
سلام کسری جان...چقدر خوشحالم که بهم سر زدی...خوبی؟بازم سر بزن.......لعنت به این زمانه..که هرچه را دوست میداری از تو می ستاند و آنچه را که از تو باقی می ماند می میراند!!....لعنت به این زمانه..که مرا بی تو و تو را بی غم کرد!......شاد باشی همیشه
من می مانم و یک دنیا دلتنگی . من می مانم و حوض خالی ماهی قرمز . من می مانم و حسرت رسیدن به یک سیب قرمز . خوش باشی
درو نیست هیچ جا دور نیست
سلام
نشسته تا تاول آن زخم کهنه ای را که سالهاست وارد کرده بترکاند نشسته تا ببیند چطور شکسته ای منتظر هیچ صبحی نیست تنها میداند تو پرنده ای و پرنده رفتنی ست . میداند دوستش داری دورتر از این ها هم میدانست اما نشسته که تنها خستگی دیگری را وارد کند منتظر لحظه ای خندیدنش نباش او برای تو نیست . این خیلی زیاده خیلی وقت پیش نوشتمش اما .و.....ممنون از حضور گرمتون تا بعد.
سلام دوست عزیز
چقدر خوشحالم کردی که اومدی . راستش چند ماه پیش کامنتی از تو ، تو یه وبلاگ خوندم و اومدم ولی هر چی سعی کردم صفحه کامنتت باز نشد بعد هم مدتی نتونستم بیامو آدرست را هم گم کردم برای همین وقتی اومدم و دیدم همونیه که دنبالش میگشتم خیلی خوشحال شدم .
راستش من اصلا از شعر سر در نمیارم ولی بعضی از شعرها خیلی به دلم میشینه این یکی را هم مثل اونی که دفعه قبل اومدم و خوندم به دلم نشست و ازش لذت بردم .همه ی این شعرها از خودته ؟
امیدوارم که بازم به من سر بزنی .
خوشحال میشم آپ میکنی بهم خبر بدی تا بیام .
عید غدیر را بهت تبریک میگم .
برایت آرزوی بهترینها را در پناه یگانه ی جاوید هستی دارم .
بارها می شد که مرگ را دوست می داشتم و اورا با نام هایی شیرین صدا می کرده اشکارو نهان
با عباراتی عاشقانه از ان یاد می کردم اکنون گرچه اورا فراموش نکرده پیمانش را نشکسته ان ولی اموخته ام که زندگی را نیز دوست بدارم
که مرگ و زندگی هر دو در زیبایی و لذت برایم یکسان
سلام دوست عزیز خوبی...ممنون که به وبلاگ من اومدین شرمنده اگه دیر اومدم پیشتون مطاله وبلاگت خیلی عالیه تا اون جا که خوندم حرف نداشت امیدورام همیشه هیمن طوری باشه عیدتم مبارک باشه البته با تاخیر ...موفق باشی دوست داشتی بازم بیا
نه اینکه حال و هوای از تو گفتن نداشته باشم..نه
اما بی تو...
نه هوایی مانده برای نفس کشیدن
نه حوصله گفتن گلایه های همه روزم
که می بینی و می شنوی و انکار می کنی...
...
...
برای شنیدن این حرفهای ناموزون
چه دیوار و
چه گوشهای خودخواه مردم همین کوچه پس کوچه های پول و بی خیالی و زندگی و عقل و محاسبه و درس و کار و زندگی و زندگی و زندگی ....
اصلا تو که نباشی
زندگی به چه کار من میاید که این قوم همیشه ناصح !
مرا به آن امید می دهند ؟!...
سلام...
احتیاج دارم این شعر رو یکی دوبار بخونم ....
موفق باشی همیشه
از اینجا به بعدش را دوست داشتم:
تو باز هم دور نشسته ای ...
ما همیشه فکر میکنیم دیگران ما رو نمیفهمن...
سلام آشنای قدیمی
سلام دوست عزیز
ممنون از لطف و محبتت
خوب و زیباست
امیدوارم که همیشه همینطور خوب پیش بره
خوشحال میشم بازم بیای پیشم
منتظرتم یا حق
انتظار
به صدای قلبم گوش کن
دیگر نای صدا کردن ندارد
وقتی به حرفهایت فکر می کنم
مرا به دنیای پنهان تو می برد
امشب می خواهم به یاد قشنگ تو شاد باشم
می دانی که نگاهت پاک تر از آب روان و دلت چون آینه است
به خدای آسمانها
به قناریهایی که عاشقانه می خوانند
سپرده ام
موسیقی انتظار سر
دهند
سلام
من اپپمممممممممممممممممممممممممممممممم خوشحال میشم سر بزنی و نظر بدی .
منتظرم.............[
سلام مهربون!
امیدوارم خوب باشید. ببخشید دیر اومدم ... دوباره بر میگردم و مفصل می خونم.
یاحق!
سلام
کسی که خودش لینک نداره به دیگران گیر نمیده چرا لینکش نیست!!!!
البته لینکتون اضافه شد
سلام کسری جون.....
ببخشید که دیر اومدم....
خیلی قشنگ بود....
آپما.... خوشحال میشم سر بزنی....
بوس بوس بوس
همه ی امیدم به این درخت بود
پدرم می گویید
امسال تابوت خوبی می هد
سلام دوست عزیز
سایه هم مرد!!
درود دوست عزیز
نوشته هاتون عالی بود من که خوشم اومد وب منم تا حدودی شبیه وب شماست خوشحال میشم یه سری به نوشته هام بزنین ...
در پناه اهورامزدا شاد و انوشه زی