هیچ کس فکر نکرد.. که در آبادی ویران شده.. دیگر نان نیست.. و همه مردم شهر .. بانگ برآوردند ... که چرا سیمان نیست ؟ و کسی فکر نکرد ... که چرا ایمان نیست ؟
سلام کسری...امیدوارم که خوب خوب باشید..خیلی وقت بود که به روز نکرده بودین...شعری که نوشتین مثل همیشه زیباست...به این فکر میکنم که در آن آبادی ویران شده حتی خود ویرانه نشینان هم به فکر آبادی نیستند...و هیچ خاکستر نشینی به فکر غم غربت همسایه نیست.....اندکی مانده اند که به یادانسانیت بر باد رفته افسوس میخورند و حتی افسوسشان نیز در چشم دیگران بی بهاست...راستی چه باید کرد؟؟با این تقدیر شوم که بر سر جهان سایه افکنده است؟؟؟
مرگ ...
هرگز از مرگ نهراسیدهام اگرچه دستاناش از ابتذال شکنندهتر بود. هراس ِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزد ِ گورکن
از بهای ِ آزادیی ِ آدمی
افزون باشد.
جُستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن ِ خویش باروئی پیافکندن ــ
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
من فروخوردم..همه اش رابغضم را عشقم را.دلتنگیم را..و فریادم را...همه و همه را فروخوردم.....زمانی می اندیشیدم که عشق خود را فریاد میزند و برای همه دلتنگیهایم کسی خواهد بود...اما روزگار برخلاف این را گفت....من دلتنگ ماندم و عشقم را کسی ندید..جز ..خود من...نه آینه هاراست نمی گویند...از چشمانم پیدانیست که درونم چه خبر است...آینه ها راست نمیگویند.با اینحال من آینه ای را نخواهم شکست..من خودم را شکستم..سالهاست که شکستم ..اما باز این آینه ها راست نمیگویند..چه کنم؟؟.(خوبی کسری؟؟؟)
سلام کسری...امیدوارم که خوب خوب باشید..خیلی وقت بود که به روز نکرده بودین...شعری که نوشتین مثل همیشه زیباست...به این فکر میکنم که در آن آبادی ویران شده حتی خود ویرانه نشینان هم به فکر آبادی نیستند...و هیچ خاکستر نشینی به فکر غم غربت همسایه نیست.....اندکی مانده اند که به یادانسانیت بر باد رفته افسوس میخورند و حتی افسوسشان نیز در چشم دیگران بی بهاست...راستی چه باید کرد؟؟با این تقدیر شوم که بر سر جهان سایه افکنده است؟؟؟
مرگ ...
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستاناش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراس ِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزد ِ گورکن
از بهای ِ آزادیی ِ آدمی
افزون باشد.
جُستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن ِ خویش
باروئی پیافکندن ــ
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
واقعا خیلی قشنگه! موفق باشی! زمانی شده است...
که به غیر از انسان ...
هیچ چیز ارزان نیست
من فروخوردم..همه اش رابغضم را عشقم را.دلتنگیم را..و فریادم را...همه و همه را فروخوردم.....زمانی می اندیشیدم که عشق خود را فریاد میزند و برای همه دلتنگیهایم کسی خواهد بود...اما روزگار برخلاف این را گفت....من دلتنگ ماندم و عشقم را کسی ندید..جز ..خود من...نه آینه هاراست نمی گویند...از چشمانم پیدانیست که درونم چه خبر است...آینه ها راست نمیگویند.با اینحال من آینه ای را نخواهم شکست..من خودم را شکستم..سالهاست که شکستم ..اما باز این آینه ها راست نمیگویند..چه کنم؟؟.(خوبی کسری؟؟؟)
سلام. وب لاگ جدیدت مبارک. شعرتم عالی بود ( مثل همیشه ) برات آرزوی شادی و سر سبزی دارم.
سلام شعرهای زیبایی مینویسید شاد باشید و موفق
منظور از زمانی شده است...
که به غیر از انسان ...
هیچ چیز ارزان نیست ...
چیه ؟؟ ممنون و بای !