خدا خدا

 

  چرا تو ای شکسته دل ، خدا خدا نمیکنی ..؟

  خدای چاره ساز را،چرا صدا نمیکنی..؟

 

  به هر لب دعای تو فرشته بوسه میزند..

  برای درد بی امان ، چرا دعا نمیکنی..؟

 

  ز پرنیان بسترت ، شبی جدا نبوده ای..

  پرند خواب را زخود، چرا جدا نمیکنی..؟

 

  به قطره قطره اشک تو خدا نظاره میکند ..

  به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمیکنی..؟

 

  سحر ز باغ ناله ها ، گل مراد میدمد ..

  به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمیکنی..؟

 

  دل تو مانده در قفس ،جدا زآشیان خود..

  پرنده ئ اسیر را چرا رها نمیکنی..؟

 

  ز اشک نقره فام خود، به کیمیای نیمه شب..

  مس سیاه قلب را چرا طلا نمیکنی..؟

 

  به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده ای..

  که روی عجز و بندگی به کبریا نمیکنی..؟