همه دردم ، بیا درمان من باش
به یاد دیده گریان من باش
تو که مهر زمینی، ماه من شو
تو که روح جهانی ، جان من باش
گلستانی که میدیدی ، خزان شد
بهارم کن ، گل خندان من باش
نگه کن بی سرو سامانی ام را
سر انجامم شو ، و سامان من باش
مکن از چشم گریانم ، جدایی
چو اشکی ، بر سر مژگان من باش
اگر شعر مرا جاوید خواهی
بیا دیباچه ی دیوان من باش
تهران ۲۲ شهریور ۸۲ |