تقدیم به توتنهایی  که نمیشناسمت ...

 

این نامه که پیک آشناییست

پیغامبر غم جداییست

این نامه، نوای جان خسته است

خود آیینه دلی شکست است

غمنامه روزگار درد است

خونین اثری ز اشک مرد است

این نامه ز من به نازنینی

از دلشده ای به دلنشینی

بر آنکه گل و بهار من بود

مهتاب شبان تار من بود

یعنی به تو ای بهین ستاره

بر گوش فلک چو گوشواره

 من بوی تو را ز گل شنیدم

رخسار تو را به ماه دیدم

موی تو بنفشه بر چمن داد

روی تو صفای گل به من داد

از من به تو ای سفر گزیده !

ای از همه عاشقان بریده !

ای همسفر شبانه من

وی یاد تو عطر خانه من

ای همدم مشفق و ستوده !

وی طاقت من ز تن ربوده !

یک روح و دو تن حکایت ماست

دو خواندن ما حدیث بی جاست

تو روح مرا بجان خریده

من جان تو را به بر کشیده

تو در بر من به پا ستاده

من در ره تو به سر فتاده

در هر نفسم نوای زاریست

در رگ رگ من غم تو جاریست

دارم دلکی به عشق بسته

اما چه دلی ؟ دلی شکسته

من درد تو را به جان خریده

جانیست مرا به لب رسیده

با یارم و بی خبر ز غیرم

من عاشق عاقبت بخیرم

از بس ز غمت ستم کشیدم

بر هستی خود قلم کشیدم

من رنج فراق دیده بودم

افسانه غم شنیده بودم

اما غم تو روان گداز است

دردیست که قصه اش درازست

هر شب ز درخشش ستاره

آید به دلم غمی دوباره

با خویش به گفتگو درآیم

غمنامه عاشقی سرایم

گویم که: خوشا زمان دیدار

شد بی تو جهان غم پدیدار

ای وای کبوتران رمیدند

از خانه یکی یکی پریدند

دانم که بلا بود محبت

خود درد ودوا بود محبت

یک روز،چراغ دل فروزد

یک روز دل جهان بسوزد

عشق تو به من محبت آموخت

اما به فراق جان من سوخت

 با نام وفا بخود بلرزم

آخر چه کنم ؟که مهرورزم

در رگ رگ من نوای عشق است

این نیم نفس برای عشق است

هر دم که قلم به دست گیرم

یاد تو برآید از ضمیرم

چون دست برم به سوی خامه

هر نامه شود فراقنامه

در خط و مرکبم دویده

اشکی که بنامه ام چکیده

این نامه و این قلم بهانه است

هر گوشه روم ز تو نشانه است

هر جا که نگاه من فتاده

روح تو برابرم ستاده

چون پای نهم به صحن خانه

یاد تو کنم به هر بهانه

در هر قدمی مرا درنگ است

گوشم به امید بانگ زنگ است

چون نغمه زنگ در برآمد

گفتم که امیدم از در آمد

هر نامه ز نامه بر گرفتم

از لذت نامه پر گرفتم

یک عمر گذشت واز تو دورم

من زنده در میان گورم

شب ها منم وسکوت سردی

پروانه وشمع وبزم دردی

راه تو بسوی خانه بستست

پل های میان ما شکستست

آن کوه که در میانه برجاست

دیوار بلند آرزو هاست

ای طوطی از قفس پریده

پا از همه عاشقان کشیده

چون مرغ ز جمع ما پریدی

بر خود غم زندگی خریدی

تو گر چه به جمع ما نبودی

یک لحظه ز ما جدا نبودی

هر جا که دلم اسیر غم بود

روح من وتو کنار هم بود

ای واژه عشق ودل ربودن !

وی معنی عاشقانه بودن

هر بار که یادی از سفر شد

مژگان من از سر شک ، تر شد

گفتم ،که امیدم از درآمد

زان پیش که عمر من سر آید

چون عمر بگیرمت در آغوش

تا آنکه شود غمم فراموش

چنگی بزنم به تار مویت

گل هدیه برم ز باغ رویت

گویم که غمت به ما چه ها کرد

در غربت زندگی رها کرد

افسوس که این خیال خام است

دیدار تو بر دلم حرام است

گفتم سخنی که جان در اونیست

دیدار تو هم جز آرزو نیست

پیچیده در این سرا سرایت

آوای بلند خنده هایت

زان روز خزان که یار ما رفت

یک عمر زکف بهار ما رفت

گیرم که بهار دیگر امد

صد باغ وبهار از در آید

با غمزدگی بهار تلخ است

شیرینی روزگار تلخست

گاهی زخیال ، کام گیرم

تا ز غمت انتقام گیرم

در شهر خیال پر گشایم

تا آنکه بدیدن تو آیم

گویم که اگرسفر گزینم

وز لطف خدا تورا ببینم

بیم است مرا ز دل طپیدن

در مرحله بهم رسیدن

از بسکه زشوق،بی قرارم

ترسم که زبوسه ،جان سپارم

افسوس که این همه خیال است

زاییده دوره ملال است

گاهی که ز غم نمی شکیبم

خود را به فسانه می فریبم

راهی به جهان تازه جویم

با یاد تو ای ترانه گویم :

جسم تو اگر ز من جدا شد

وین غمزدگی نصیب ما شد

جان من وتو ز هم جدا نیست

اندوه فراق سهم مانیست

گر از دگران گسسته ام من

کی از تو جدا نشسته ام من؟

هر لحظه تو در کنار مایی

شیرینی روزگار مایی

هر برگ به ارتعاش آید

گویم که صدای پایش آید

چون برگ خورد به پشت شیشه

یاد تو کنم به دل همیشه

ای یاد تو شمع خانه من

وی نام تو در ترانه من

غم میخورم وز غصه شادم

غم،عشق تو اورد به یادم

غم ، از دل عاشقان جدا نیست

غم ، حاصل عشق و مهربانیست

من با غم عاشقانه ، شادم  

دل در غم عاشقی نهادم

غم از دل من اگر جدا بود

این شور به شعر من کجا بود ؟

 

تهران  شهریور ۸۲