کارم اینست که شبها به خیال تو بگریم
گاهی از رنج خود و گه زملال تو بگریم
قطره اشک تو را دیدم و در گریه نشستم
چه صفاییست که با اشک زلال تو بگریم
باید از اینهمه غم ، سر به بیابان بگذارم
تا به حال دل دیوانه و حال تو بگریم
چه کنم ؟ غیر خیالی نبود دیدن رویت
چاره آنست که هر شب به خیال تو بگریم
دوش گفتی : مگر از عشق من اینگونه ملولی ؟
وای از این درد ، که باید به سوال تو بگریم ! |