دیگر حرفی نمانده
 دیگر کلامی نیست
 و دیگر پرده ای که تصویر بکنم
 و دیگر شعری
 و حتی حسی
 دیگر وجودی نیست که بخواهد بسوزد
 دیگر بارشی وجود ندارد
 و دیگر سرودی
 با قایقی شکسته دور میشوم
 و اینک به وسط دریایی رسیده ام که گرد است
 و در این دریا بی هم نفس
با قایقی شکسته رانده ام
 دیگر دور شده ام
  راه بازگشتی نمانده
 به پایان رسیده ام
 شاید کلامم زیبا نبود
 شاید حضورم خاطره انگیز نبود
 ولی می خواستم یک عاشقانه بسرایم
 دیگر دیر شده است حتی برای بازگشت
 باز هم شما هستید و یک دنیا خاطره
 گاهی هم از من یاد کنید
 دیگر حرفی نمانده ...
 بدرود